معنی ساییده شده
حل جدول
فرسوده
ساییده شده چیزی
خاکه
بهم ساییده شده
مماس
به هم ساییده شده
مماس
به یکدیگر ساییده شده
مماس
واژه پیشنهادی
لغت نامه دهخدا
ساییده. [دَ / دِ] (ن مف) رجوع به ساییدن شود.
- پاردم ساییده، پاردم سابیده، زرنگ. محنک. گرم و سرد دیده. گربز بی شرم.
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) سوده کوبیده نرم شده، بهم مالیده، سوهان شده، زدوده شده صیقل شده، اره شده، فرسوده، لندوده مالیده، گداخته مذاب، لمس شده، تلاقی کرده.
پاردم ساییده
(صفت) بی حیا بی شرم گربز: آدم پاردم ساییده ایست.
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
سابیده، سوده،
(متضاد) ناسوده، نساییده، کوبیده، نرم، سوهانزده، سوهانخورده، صیقلی، زدوده
فارسی به ترکی
aşınmak
فرهنگ معین
آب زیرکاه، ناقلا، بی شرم. [خوانش: (~. دِ) (ص مر.)]
معادل ابجد
399